جدول جو
جدول جو

معنی صفائی اصفهانی - جستجوی لغت در جدول جو

صفائی اصفهانی
(صَ یِ اِ فَ)
هدایت در مجمع الفصحاء آرد: نام وی ملامحمد و از معاصران مجرد، در سیاق و موسیقی ماهر و در نگارش نسخش قدرتی کامل ظاهر بوده گاهی نظمی نیز می سرود از این چند بیت از خیالاتش که پسندیده افتاد زیاده ندیدم:
نماز دیگر دی آن نگار سیمین بر
مرا به وعده دوشینه وعده داد دگر
ز کاروان نسیم دو جعد مشکینش
مشامم آرزوی دل همگی گرفت خبر
هزار نافه بسوی تتار برد صبا
ز چین طرۀ او بر قفای یکدیگر
چو پاس وعده آن مه گذشت وز آمدنش
گذشت پاس دگر بر امید بوک و مگر
در اضطراب زمانی چو گم شده فرزند
به پیچ و تاب زمانی چو داغدیده پدر...
(از مجمع الفصحا ج 2 صص 262-263).
و رجوع به ریاض العارفین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ یِ اِ فَ)
اشراق خاوری در شرح حال وی نویسد: اگر چه تندباد حوادث چنان بساطآثار این عارف مفلق و شاعر شیوا را درهم پیچید که متأسفانه اسم او هم معلوم نیست و مجاری اوقات حیاتش بطور بسط در دست نه، اما آنچه بر نگارنده موافق نقل استاد ادیب نیشابوری هویداست، آن است که صفای اصفهانی تولدش در اصفهان و در حدود سن پانزده سالگی وارد خراسان گردیده و در همان اوان آغاز شاعری نهاده است.
هنگام ورود به خراسان در یکی از مدارس قدیم منزل گزیده و رخت بساحت عزلت کشیده بود و جز با مرحوم ادیب نیشابوری با کسان دیگر طریقۀ معاشرت و آمیزش واقعی نمی پیموده. گاهی برای اجتماع قوای فکریه و رفع اغتشاش حواس ظاهره و باطنه استعمال اسرار (حشیش) مینمود و به اصطلاح متذوقین آتش به سبز خیمۀ رستم می زده و بواسطۀ اثرات سریعه آن گیاه در سن جوانی سر از افق جنون بیرون آورد و تا به آن حد بیگانه از خود گردید که بدون ملاحظه و احتفاظ مراسم مروت پا در بازار و برزن می نهاد. غالب دواوین شعرای عرب و عجم را ضبط داشته و پس از عروض آن مرض محتویات حافظه اش بکلی نابود و معدوم گردید. ادیب نیشابوری می فرمود صفای اصفهانی در این اواخر که مبتلا بجنون گردیده بود گاه گاهی با من ملاقات میکرد و چون می نشست بدون قصد انشا می گفت: امیر معزی خوب شاعری بود... آقا ببینید چه گفته !... پیام دادم... پیام دادم... و جز این دو کلمه از او هیچ تراوش نمی کرد و پس از آن آغازگریه نهاده و با دو دست بر سر خویش می زد. پس از دو سال که مبتلا بمرض مذکور بود در سن چهل و اند سالگی متوجه بعالم بقا شد و روی از جهان فانی برتافت. سال وفاتش مطابق نقل استاد در سال هزار و سیصد و نه هجری بوده است. (مجلۀ ارمغان سال هفتم شمارۀ 6-7). آقای محمود فرخ در سفینه آرد: نام وی محمدحسین و از شعرای قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری است. صفا سنوات آخر عمر خود را در حدود بیست و دو سال در مشهد می زیست و مرحوم مؤتمن الملک (م 1308 هجری قمری) درباره او عنایتی داشت. شیخ علی اصغر آریا که مرید و راوی اشعار صفا است حکایت کند که شاعر به سال 1322 هجری قمریبه بیماری ذات الریه درگذشت و در مدرسه مؤتمن السلطنه که پشت ایوان عباسی صحن کهنۀ مقدس بود و اکنون خراب است دفن شد و محل دفن متصل به پایۀ گلدستۀ طلای عباسی است و نیز نویسد که مستشارالملک فرزند مؤتمن السلطنه به اتکاء خاطره خود سن او را علی الظاهر بین شصت و هفتاد نوشته است. دیوان وی بدستور مؤتمن السلطنه بخط میرزا ابوالقاسم خوشنویس باشی آستان قدس برای چاپ نوشته شده و هنوز هم در خانوادۀ اباخان باقی است و آقای حاجی حسین آقا ملک از آن استنساخی کرده اند ونسخه ای از آن در کتاب خانه ملک است... آنچه از احوال صفا نقل کنند این است که در پایان عمر صفای ظاهرش به آلودگی های تریاک و حشیش مکدر شد و تحمل معاشرت وی دشوار بود و خود نیز تنهائی را بیشتر دوست داشت و بهمه چیز و همه کس بی اعتنا بود... در شمارۀ 6-7 مجلۀ ارمغان سال هفتم 1305 مقاله ای بقلم آقای اشراق خاوری بنقل از مرحوم ادیب نیشابوری در احوال صفا درج است که مسلماً تاریخ فوت او را که 1309 نوشته اند و عمراو را که 45 سال دانسته اند درست نیست و دلائلی که فوقاً نوشته شد و تواتری که آثار آن از عهد صباوت در ذهن خود بنده باقی است خلاف آن را ثابت می کند ولی آنچه مربوط به نسیان و دگرگونه بودن احوال او از اثر حشیش در آن مقاله نقل شده با مسموعات خود بنده مطابقت دارد. (سفینۀ فرخ ذیل صص 516-518). از اوست:
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت در آتشم ازفراقت
کانون من هستۀمن، سودای من آذر من
من مست صهبای باقی زآن ساتگین رواقی
فکر تو در بزم ساقی ذکر تو رامشگر من
دل در تف عشق افروخت گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت در آسمان اختر من
گبر ومسلمان خجل شد دل ف تنه آب و گل شد
صد رخنه بر ملک دل شد ز اندیشۀ کافر من
شکرانه کز عشق مستم می خوارم و می پرستم
آموخت درس الستم استاد دانشور من
سلطان سیر و سلوکم، مالک رقاب ملوکم
در سودم و نیست سوگم بین نغمۀ مزمر من
در عشق سلطان بختم، در باغ دولت درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من
باخار آن یار تازی چون گل کنم عشقبازی
ریحان عشق مجازی نیش من و نشتر من
دل را خریدار کیشم، سرگرم بازار خویشم
اشک سپید و رخ زرد سیم من است و زر من
اول دلم را صفا داد وآئینه ام را جلا داد
وآخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
تا چند در های هویی ای کوس منصوری دل
ترسم که ریزند بر خاک خون تو در محضر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
دل دم ز سرّ صفا زد کوس توبر بام ما زد
سلطان دولت نوا زد از فقر در کشور من.
و نیز او راست:
تجلی گه خود کرد خدا دیدۀ ما را
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
طبیبان خدائیم و به هر درد دوائیم
به هر جا که بود درد فرستیم دوا را
نبندیددر مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار صفا را
حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید
شمائید ببینید من و ما و شما را
خدا در دل سودازدگانست بجوئید
بجوئید زمین راو مپوئید سما را
صفا را نتوان دید که در خانه فقر است
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را.
و این دو بیت از او در مجلۀ ارمغان آمده است:
صفا نور بسیط است و محیط است به اضداد
شماظلمت محضید که بر ضد صفائید
کسانی که طلبکار خدایند خود آیند
شما زن صفتان دشمن مردان خدائید.
(مجلۀ ارمغان شمارۀ 6-7، سال 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ ییِ اِ فَ)
حکیم شرف الدین حسن، فرزند حکیم ملای اصفهانی. از پزشکان نامی و از گویندگان نامدار اصفهان در قرن یازدهم هجری بود. میرداماد از او تمجید کرده. شفایی طبیب خاص و ندیم شاه عباس اول بود. درانواع نظم از قصیده و غزل و مثنوی طبعآزمائی کرده وآثاری شیوا از خود بجا گذاشته است، از جمله مثنویی در وزن حدیقۀ سنایی بنام نمکدان گفته که از غایت لطف برخی آنرا از سنایی میدانند. ابیات زیر از اوست:
نظر به جانب او بی نظر توان کردن
حجاب چهرۀ عشاق عین بینایی است
ببین و هیچ مبین و بدان وهیچ مدان
که خاکپای ادب کیمیای دانایی است.
#
غم عالم پریشانم نمی کرد
سر زلف پریشان آفریدند
نمی ترسید از دوزخ شفایی
غم جانسوز هجران آفریدند.
#
دیدی که خون ناحق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند.
(از مجمعالخواص ص 204) (ریاض العارفین ص 212) (فرهنگ سخنوران). و رجوع به مجمعالفصحاء ج 2 ص 21 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ نِ اِ فَ)
صاین الدین علی بن محمد بن محمد ترکۀ اصفهانی (خواجه...). از علماء و عالم زادگان اصفهان. جد او سیدمحمد ترک و اصل آنان از خجند است، از این رو به ’ترکه’ معروف گردیده اند. صاین الدین ابتدا نزد برادر بزرگ خود که از فقهاء و متصوفان متشرع بود به تحصیل علوم پرداخت، سپس به امر برادر، پانزده سال به سیاحت بلادو تحصیل علوم گذرانید. صاین در علوم معقول و منقول و تصوف عالی و علوم قدیمه و غریبه چون علم نقطه و حروف و اعداد و جفر و مانند آن ماهر و در هر باب آثار و نوشته هایی دارد که بر استادی وی گواه است. او و برادران وی را پس از فتح اصفهان به امر تیمور به سمرقند کوچ دادند و برادران بزرگ او در عهد تیمور به مناصب قضاء و اشغال مناسب با فن خود میپرداختند و او در همان اوقات بعد از بیست وپنج سال تحصیل از نزد برادر بزرگ خویش بطلب علم و کمال و زیارت مکه سفر کرد و به شام و مصر و حجاز رفت و در مصر به خدمت شیخ سراج الدین رسید و پس از بازگشت از عراق خبر مرگ امیر تیمور شنید، و در اصفهان منزوی گردید و به افاده و استفاده پرداخت و در حدود سال 808 و 809 هجری قمری میرزا پیرمحمد والی فارس او را به شیراز دعوت کرد و پس از کشته شدن پیرمحمد که بسال 813 هجری قمری روی داد و حکومت برادر وی میرزا اسکندر، صاین الدین در خدمت میرزا اسکندر میبود و در اصفهان در دربار وی مقرب می زیست. بعد از آنکه اسکندر بر شاهرخ طغیان کرد (817) و شاهرخ اصفهان و فارس را مسخر ساخت سید باز انزوا گزید لیکن بسبب تقرب او به اسکندر، از کید دشمن ایمن نبود، بنابراین دو سفر از اصفهان به خراسان رفت، و در سفر دوم منظور شاهرخ قرار گرفت، و به قضاوت ولایت یزد منصوب شد. در این موقع باز از کید بداندیشان بر کنار نماند و چنانکه از رسالۀ ’نفثهالمصدور اول’ برمی آید: دشمنان و حسودان او را در حضرت شاهرخ به صوفیگری منسوب ساختند، و از تألیفاتی که در تصوف داشت گواه آوردند، و او را برای پرسش به هرات خواستند، و او در نفثهالمصدور اول که خطاب به پادشاه است و بسیار فاضلانه و استادانه به شیوۀ ساده و سنجیده تحریر یافته است از خود دفاع کرد. و چنانکه خود گوید: در این مملکت مردم به علم هیئت و نجوم که بسا مواد مخالف صریح شرع در آنها موجود است مشغولند و کسی اعتراض نمیکند ولی من که در جوانی چیزی در باب تصوف نوشته ام اما در عمل همواره به علم فقه و حدیث مشغولم و شغلم از عهد تیمور تا به حال قضاوت و رسیدگی به امور شرعی است اعتراض میکنند، و این اعتراض مبتنی بر اغراض است زیرا گذشته از اینکه شیوۀ من صوفیگری نیست، خود علم تصوف نیز از علوم اسلامی است، و مشایخ بزرگوار همه از مردم سنت و جماعت بوده اند، و در عهد خود ما خواجه محمد پارسا که از علما و کبار مشایخ و متصوفه بود، تیمور و کافۀ ناس از او فراوان احترام میکردند، و کسی بر وی اعتراض نداشت، پس هر گاه من صوفی باشم کسی را حق اعتراض نیست. این رساله را بسیار زیبا و مؤثر نوشته است ودر این رساله شرحی از سخنان خواجه محمد پارسا بیاورده است و در مقام قدس و طهارت ذیل و عظمت جانب مشایخ و علو قدر تصوف و اهمیت این طریقه شرحی مستوفی نگاشته است. و این رساله شرحی از رسایل بسیار عمده اوست و پس از مقدمه آن را بر دو ’وصل’ قسمت کرده با نثری محلی به شعر و حدیث و آیات و کلمات بزرگان و در آن وقت پنجاه ونه سال از عمر او میگذشته است و در نتیجۀهمین گفتگوها رساله ای در عقیدۀ خود بر طبق مذهب امام شافعی مسماه به رساله در اعتقاد در 820 هجری قمری تألیف کرده و در خاتمۀ آن شرحی نوشته و خلاصۀ آن چنین است: اعتقاد این حقیر به غیر از آنچه ائمۀ سنت وجماعت رضوان اﷲ علیهم بر آنند نبوده و الحاله هذه برآن است، چنانکه تفاصیل اصول آن را در رسالۀ عقیده متعرض شده... و اگر در اثناء جوانی و حین طلب بر امتثال فرمودۀ ’تعلموا حتی السحر’ در علم چند که خلاف این اصول باشد خوض کرده، نه از سر اعتقاد کرده بلکه از جهت اختیار تفنن و اکتساب فضائل که دأب دانشوران و ادب ایشان است علی الرسم اشتغال ورزیده و همچنین چیزی از سخنان مشایخ صوفیه که به امر و التماس جمعی آن را نبشته بر همین سبیل است و نه از آن رو نبشته که معتقد بدانهاست که بیشتر آن سخنان اعتقادی نیست. هذاما ذهبت الیه، و اﷲ شاهد علیه. حرره علی بن محمد المشتهر بترکه بیمینه حامداً للّه و مصلیاً علی امینه. و ظاهراً بعد از این تاریخ در سال 830 هجری قمری روز جمعه در شهر هرات احمد لر میرزا شاهرخ را بر در مسجد با کارد زخمی زد و کارگر نیفتاد و شفا یافت و احمد فوراً کشته شد، آنگاه در صدد کشف واقعه و دستگیری محرکین برآمدند، معلوم است که با کشته شدن ضارب، حقیقت امر را نتوان دریافت، بدین سبب هرکس را با دیگری غرض بود وی را به آشنایی با احمد لر متهم میساخت و گروهی از مردم ذیقیمت در این تهمت فروشدند و جمعی منکوب گشتند و شاه قاسم انوار از آنجمله بود که به ماورأالنهر رفت و یکی هم صاحب ترجمه بود که خود در این باب گوید: ناگاه یک روز در اثنای این حال نشسته آوازۀ موحش به گوش رسید مشعر بدانک ذات مبارک خسروانی را از نوایب حدثان تشویشی رسیده راستی: دل کین خبر شنید کسش باخبر ندید، لیکن طریق تبتل و دعا و تصدق بی رعونت و ریا، چنانچه وظیفۀ مخلصان باشد پیشنهاد خاطر ساخت. آری در دست ما همین دعوات است و السلام. یک صباح جمعی صلحا و عزیزان را طلبید و نسخۀ صحیح بخاری درمیان نهاده و در کیفیت ختم آن جهت سلامت از واقعه مشورت میکند، ناگه شخصی از قلعه رسید که ایلچی آمده است و به حضور شما احتیاج دارند، جهت مشورت ضرورت شد. روان شدن همان بود، دیگر نه خانه را دید و نه یاران و نه فرزندان و عیال مگر به بدترین اوضاع و احوال:
بارید به باغ ما تگرگی
کز گلبن آن نماند برگی.
هرکس که روزی سلامی بدین فقیر کرده بودی روی سلامت ندید، همه را به تعذیب گرفتند و خانه را مهر کرده بنده را در قلعه بجایی محبوس داشتند و هیچ آفریده را نمی گذاشتند که پیش این فقیر آید مگر جمعی محصلان متشدد که چیزی می طلبیدند، تا کاغذهای املاک همه ستدند، بعد از آنکه چند روز تعذیب کردند، با جمعی روانه گردانیدند که عیاذاً باللّه از تشویش و تعذیب که کردند سبع ضار پیش ایشان ملکی باشد:
دل پر ز خون و با تو نزنم دمی که نتوان
به حضور نازنینان غم دل دراز گفتن.
و تفرقۀ بسیار از آن ممر به خاطر میرسد که این فقیرزادۀ طفل و عورتی چند ملازم بودند، و هیچ خدمتکار را زهره نبود که پیدا شوند تا بخدمت چه رسد...
از جور بی حفاظی و از ظلم بی خودی
زیشان چها ندیدم و بر من چها نرفت.
چون به همدان رسید آن مادۀ حاده رو به انحطاط نهاد، و شربت پیری و دانش و همه دانی فائده کرد، بزرگان همدان وضع این فقیر به داروغا گفتند، او نیز ترحیبی کرد، ولیکن بطرف کردستان فرستاد و ایشان را با قلاع ترکمان (مقصود ترکمانان آق قوینلو است) آمد و شد و دوستی بود، در حال شخصی همراه کرد بر سبیل سوقات پیش ترکمان فرستادند و ایشان نیز طمعها کردند، و تشویشها رسانیدند، تا بهزار حیله از دست ایشان خلاص کرده خود را با جمعی همراه کردند و به تبریز سپردند. شکر که آنجا از ملوک ترکمان خالی بود، بغیر میری ’درسن’نام که اصلش همانا عرب است در آنجا بود، به گوشۀ مسجدی معتکف گشت، و به درس حدیث و تفسیر مشغول شد، چندانچه مبالغت به خواندن علمهای دیگر کردند، مجال نداد، چون چندروز برآمد از اطراف مکاتیب فرستادند و صلا زدند، ولیکن چون گیلان نزدیک تر بود و امیر علاءالدین را سابقۀ ارادت بیشتر، سخن او را اجابت کرد، و زمستان بدانجا کشید، و او تقصیر نکرد، رمقی از آنجا باز به حال مسکینان راه یافت، آن بود که پیاده ای به درگاه گیتی پناه دوانید، و عرضه داشتی بدین حضرت فرستاد، همانا بخاطرمبارک باشد، سفارش مرحمت فرموده کسی را به امرا فرستادند، و ایشان استمالت نامه نبشتند، و این متوقف در سمنان به اردوی همایون پیوست، ولیکن کوکب بخت هنوز از وبال خلاص نشده بود، از آن نتوانست به سعادت بساطبوس فایز گشتن، و اسباب توقف در اردو نداشت، بحکم گفتۀ:
و من مذهبی حب الدیار لربّها
و للناس فیمایعشقون مذاهب
به گوشۀ نطنز کشیده، و عیالات را بدانجا طلبید، وزمستان همانجا بود، تا در زمان مراجعت رایات نصرت آیات، باز عزیمت بساطبوس کرده در مرحلۀ صاین قلعه بدین آرزو رسید. (از نفثهالمصدور). بالجمله شاهرخ در این ملاقات به سید گفت: زحمات وارده تدارک میشود و این رساله که مؤلف به میرزا بای سنقر نوشته علی القاعده بایستی به تاریخ 832 باشد و از احوال سید جز این اطلاعی نیست، و این قدر معلوم است که وی این رساله را برای طلب تدارک و جبران خسارت به بای سنقر نوشته است و مکتوب خصوصی دیگری از محل توقف خود در فصل زمستان به شاه یا بایسنقر نوشته و در عنوان بدین دعا آغاز کرده:اللهم کما نورت الملک بظلال جلاله فاحرسه عن شر الاعداء فی جمیع احواله... و پس از آن مینویسد: امری که فرمودند هرکس چیزی از این فقیر برده باز پس دهد مقرر فرمایند امضا یابد... و باز میگوید: عیال و اطفال در گرو قرض خواهانند، و میخواهد از وجوه حاصله قرضهای خود را ادا کند، و عیال و اولاد را خلاصی داده حرکت کند.و شاید این نامه بر ’نفثهالمصدور ثانی’ مقدم باشد. یک نوبت هم که شاید بعد از این وقایع باشد، به قضاء نیشابور تن درداده و باز از آزار حسودان ایمن نمانده زیرا در دربار شاهرخ سعایت وی میکردند. مرگ صاین بگفتۀ خواندمیر در حبیب السیر در هرات بسال 830 ثبت شده و در نسخۀ خطی نگارنده 836 ضبط گردیده و صحیح بنظر میرسد، چه قید و مصادره و نفی او در سال 830 روی داده و چنانکه اشاره کردیم، ظاهراً سیدصاین شش سال پس از آن واقعه وفات یافته است. (سبک شناسی بهار ج 3 صص 229- 236).
صاحب کشف الظنون در ذیل عنوان لمعات فخرالدین عراقی و شرح آن مرگ او را بسال 835 نوشته است.
تألیفات صاین الدین به عربی: 1- کتاب شرح فصوص الحکم که در سال 814 پایان یافته. 2- کتاب مفاحص در علم حروف و اعداد مبتنی بر بیان توحید. 3- رسالۀ بائیه در اعداد و حروف و جفر، مختصر. 4- رسالۀ انزالیه در نزول کتاب مطابق مشرب متکلمان. 5- رسالۀ محمدیه در الفاظ و حکم قرآن و کشف اسم محمد، مطابق مشرب حروفیان. 6- حواشی و اصطلاحات. 7- رسالۀ مهر نبوت، مختصر. 8 -رسالۀ التمهید فی شرح قواعدالتوحید، به مشرب اهل کلام و تصوف، و نزدیک به مذاق اشراقیان در شرح قواعدالتوحید جد خویش ابوحامد محمد ترکه. 9- رسالۀ مختصر در توضیح تعلیقات کشاف. 10- رسالۀ بسمله. این رساله بالنسبه مفصل است و به تاریخ 28 شعبان 829 پایان یافته. 11- کتاب مناهج در منطق. 12- شرح تائیۀ ابن فارض، ناقص.
تألیفات فارسی او:1- شرح قصیدۀ تائیۀ ابن فارض به پارسی و نثر فنی. 2- اسرار الصلوه مطابق اصول تصوف. 3- در اطوار ثلاثۀ تصوف و شرح ’فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد، و منهم سابق بالخیرات’. 4 -تحفۀ علائیه، در اصول و آداب دین اسلام بر طبق چهار مذهب سنت و جماعت. این کتاب را در گیلان به نام امیر علاءالدین حاکم آنجا که مذهب حنبلی داشت و از امرای نیمه مستقل محلی بود، به تاریخ 831 نوشته است. 5- مدارج افهام الافواج فی تفسیر ثمانیه ازواج. این رساله را در مازندران بسال 831 به نام سیدمرتضی بن سیدکمال الدین بن سیدقوام الدین از ملوک رستمدار ساری متوفی در سال 837 تألیف کرده. 6- رساله در اعتقاد، به نام شاهرخ برای رد تهمت تصوف، مختوم به حکایتی از امام غزالی. 7- مناظرۀ بزم و رزم، ادبی با عبارات شیرین محتوی چند حکایت. 8- رساله ای در شرح لمعات عراقی. 9 -رسالۀ شق القمر و بیان ساعت. 10- رسالۀ انجام در تصوف. 11- رسالۀ نقطه در معنی: انا النقطه التی تحت الباء. 12- رساله در معنی ده بیت از شیخ محیی الدین اعرابی. 13- رسالۀ مبداء و معاد. این کتاب را درچالو (= چالوس) هزارجریب بسال 832 بنام ناصر الدنیاو الدین علی نگاشته. 14- رسالۀ سؤال الملوک در علم حروف و اعداد بنام میرزا بای سنقر. 15- رسالۀ سلم دارالسلام فی بیان حکم احکام ارکان الاسلام. 16- ترجمه احادیثی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ناتمام که در ساری نوشته است. 17- رساله ای کوچک در معنی خواص علم صرف به مشرب تصوف. همه این کتب و رسائل چه فارسی و چه عربی بشیوۀ ادبی با سجع و تکلفات دیگر انشاء شده است. مختصات سبکی او تازگی ندارد و بشیوۀ عطاملک جوینی است لیکن تا اندازه ای بلیغتر و بی تکلف تر است. (سبک شناسی بهار صص 203- 238).
و رجوع به حبیب السیر جزء3 ج 3 ص 211 و مجالس المؤمنین و ریاض العارفین شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
آقا سیدرضا، خلف صدق جناب میر فاضل هندوستانی آباء و اجدادش همه سادات عالی درجات و فضلای ستوده حالات بوده اند. والدش میر فاضل به ایران توجه فرموده و در دارالسلطنۀ اصفهان توطن نموده است. شجرۀ سلسلۀ سیادتش به بیست واسطه کمابیش به ابراهیم بن امام موسی الکاظم می پیوندد. سیدرضا پس از تحصیل علوم ظاهری به تصفیۀ نفس و سلوک پرداخته و رشتۀ صحبت از میر و ملوک قطع ساخته، به ریاضت شرعیه و عبادات قلبیه کوشیده و بادۀ ذوق و حال نوشیده، به مراتب عالی فایض شد. گویند از صحبت اهل دنیا رسته و با اصحاب حال پیوسته بود و گاهی فکر شعری مینمود و غزلی یا مثنویی موزون میفرمود. فقیر (رضاقلی هدایت) اشعار او را مرتب و مدون نموده، دیباچه ای مختصر بر دیوان اونگاشته است. (از ریاض العارفین چ سنگی صص 273-274)
لغت نامه دهخدا